سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اندیشیدن مانند با چشم دیدن نیست؛ زیراگاه چشمها به صاحبانش دروغ می گویند، ولی خرد به آنکه از وی اندرز خواسته، نیرنگ نمی زند . [امام علی علیه السلام]

ستاره شب
یکشنبه 87/2/8 ::  ساعت 1:21 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اون روز وقتی از دانشگاه رسیدم خونه و با اینکه خیلی خسته بودم وقتی فهمیدم ماما نم قراره بره گلزار شهدای چیذر انگار یه حسی افتاد تو دلموهی می گفت تو هم برو به مامانم گفتم منم میام و اونم گفت پس سریع  حاضر شو .

ساعت 7:10دقیقه بعد از ظهربود که رسیدیم  خیلی وقت بود که نرفته بودم . وقتی میریم اونجا اول میریم سر قبر پسر عمه مامانم که نزدیک اون چند تاشهید دیگه هم هستن که از آ شناهامون هستن .شب جمعه بود خیلی ها اومده بودند زیارت اهل قبور همون جا بودیم که  مادر یکی از شهدا اومدو نشست سر قبر پسرش و آهی کشیدوگفت :سلام پسر گلم  تا اینو شنیدم   بغض کردم اولین بار بود یه مادر شهیدو حس کردم . خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم  بعد از اون مادر شهید کتاب دعایی گرفتم شروع کردم دعای توسل رو خوندم  همینطوری که می خوندم اشک از چشمام جاری شد یکهو زار زار گریه کردم جوری که مامانم از گریه من گریه اش گرفته بود. دلم به حال اون مادرمی سوخت.مادری که باید اینطوری به پسرش سلام کنه. کم کم که هوا تاریک می شد چراغهایی که بالا سر قبر هر شهیدی بود روشن می شد حس عجیبی داشت شهدا با آدم حرف میزدن .شهیدی که پسر سه ساله اش رو گذاشت و رفت همسرش به عهدش وفا کرد و ازدواج نکرد و اون پسر سه ساله الان بیست و سه سالشه ویا اون شهیدی که مادرش آرزو داشت لباس دامادی تنش ببینه ولی غیرت اون پسر جوون اجازه نمیداد بشینه تا دشمن سرزمینش رو اشغال کنه . حالا اینها که این همه فکر ما بودن کاشکی ما هم قدرشون رو بدونیم و نزاریم خون این عزیزان پایمال بشه .

به امید آن روزی که همه قدر شهدا رو بدانیم.

 

 

 

 

 


¤ نویسنده: هدی دادگستر


دوشنبه 87/1/5 ::  ساعت 2:7 صبح

 

زندگی

 

بیا با دیده? خوشبینی به دنیا بنگریم
غصه را رها کنیم ، مژده
? شادی آوریم
 بیا به قشنگی های زندگی نظر کنیم
روی بال آرزو به شهر عشق سفر کنیم
بیا از هر چی غم فرار کنیم
بیا پاییز دلو بهار کنیم
لحظه های عمر ما زود گذره
بایه چشم به هم زود میگذره
پس چه خندون ، چه گریون داره میگذره عمرا
خودت رو نرنجون به کامت باشه دنیا
بیا و شکستو باور نکنیم
گلای امیدو پرپر نکنیم
بیا سرنوشت بسازیم واسه هم
نخوریم غصه برای بیش و کم
دنیا وفا نداره ، چشمش حیا نداره
با همه نا رفیقه ، ما و شما نداره
اگه به روش بخندی به روی تو می خنده
و گرنه تیره روزی چون و چرا نداره
چه خندون ، چه گریون داره میگذره عمرا
خودت رو نرنجون به کامت باشه دنیا


¤ نویسنده: هدی دادگستر


جمعه 87/1/2 ::  ساعت 3:25 صبح

چه بسیارپیش می آیدکه به سراغ چیزی میرویم وچیزدیگری را پیدا می کنیم.

روزی داشتم از خیابانی پایین می رفتم که ناگهان به دلم افتاد به یک نانوایی که یکی دو جهار راه فاصله داشت سر بزنم .

ذهن استدلالی شروع کرد به مقاومت و مجادله که : برای چه به آنجا بروی ؟ تو که به چیزی احتیاج نداری!

اما من آموخته بودم که هرگز استدلال نکنم . از این رو، به نانوایی رفتم و به همه چیز سرک کشیدم و واقعا هم آنجا چیزی نبود که لازم داشته باشم . اما هنگام بازگشت ، به زنی برخوردم که این اواخر خیلی به یادش بودم . و زن به کمکی نیاز داشت که از دست من ساخته بود.

این متن قسمتی است از کتاب چهار اثراز فلورانس اسکاول شین ترجمه گیتی خوشدل وسرفصل های این کتاب عبارتند از :

*بازی زندگی وراه این بازی

*کلام تو عصای معجزه گر توست .

*در مخفی توفیق

*نفوذ کلام

این کتاب به چاپ شصتم رسیده است

 

 


¤ نویسنده: هدی دادگستر



3لیست کل یادداشت های این وبلاگ


خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
16439

:: بازدیدهای امروز :: 
3

:: بازدیدهای دیروز :: 
5


:: درباره من :: 

ستاره شب

:: لینک به وبلاگ :: 

ستاره شب

::آرشیو وبلاگ ::

بهار 1387
زمستان 1386

:: دوستان من ::

سیگنال های مغزی ......الهام زرگر
حمید امامی
محمد کاظم روحانی نژاد (داداش)
دکتر اکبر نصراللهی
دفتر مطالعات و توسعه رسانه ها
کامران نجف زاده
محمد حسین رنجبران
محمد دلاوری
دکتر یونس شکرخواه
حمید روحانی
افروز اسلامی
خانم قیومی
دانشکده صدا و سیما
باشگاه خبرنگاران جوان
میترا لبافی
دانلود کتاب
بهروز میرورزنده
دکترعاطفه میرسیدی
مهدی بهاور
اخبار ارتباطات

:: لوگوی دوستان من ::



:: اشتراک درخبرنامه ::